نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

مادرانه

                                                    سلام دختر عزیزم خانم خانما دوباره تو خوابی و طبق معمول من دلم برات تنگ شده فرشته کوچولو این روزها که پسر عمه فسقلیت به دنیا اومده من متوجه میشم که ماشالله تو چقدر بزرگ شدی و چه روزهای سختی رو پشت سر گذاشتیم چه شبهایی که انگار قرار نبودصبح بشه مثل این فیلم ترسناکا که شب تمومی نداره مامانی نمی دونی چقدر سخته شاید من ما...
11 خرداد 1390

رانندگی نازنین زهرا

سلاممممم سلاممممم من جیگر طلا خیلی شیطون شدم چند روز پیش با بابایی و مامانی رفتیم ددر من چون  وقتی با موتور می ریم بیرون جاهای خلوت میرم جلو پای بابایی میشنم تو ماشینم دوست دارم به جای بابایی رانندگی کنم اینقدر غر زدم تا وقتی رفتیم گاز بزنیم رفتم نشستم جلو بابایی  و رانندگی کردم  الان هم چند روز یاد گرفتم مامانی که چادر سر میکنه دست دسی می کنم که برم ددر باباهم که لباس می پوشه می دوم میرم شلوارش رو می چسبم  می خندم تا گول بخوره من ببره ددر . دیگه چکار کنم من شیطون بلام دیگه         نازنین زهرا در حال رانندگی و تفکر   مامانی قربون خنده هات بشه   ...
9 خرداد 1390

منم حسودی بلدم

  سلام نی نی ها من شیطون بلا خوابم امروز برا اولین بار پسر عمم رو دیدم و حسودی هم کردم تا دیدم عمه داره به حسن کوچولو شیر میده دهنمو باز کردم و غر غر کردم تا مامانی بهم شیر داد بابایی و مامانی که سید حسن رو بغل میکردند من همین جوری با ناراحتی نگاهشون میکردم و دوست داشتم منو بغل کنند الان هم اومدم خونه خودمون گرفتم خوابیدم که دیگه مامانی بابایی فقط منو بغل کنند ...
9 خرداد 1390

به دنیا خوش اومدی نی نی کوچولو

        سلام این چند روز که ما نبودیم رفته بودیم یه نی نی خوشمل برا عمه نازنین زهرا بیاریم امروز حسن کوچولو رو بردیم خونشون حسن کوچولو دیروز ظهر به دنیا اومد نی نی فسقلی خوش اومدی اینم چند تا عکس از این فسقلی راستی حسن کوچولو یه وبلاگ داره حتما سر بزنید hasankocholo.niniweblog.com     ...
9 خرداد 1390

بالاخره خوابیدی

  باید آمبولانس خبر کنی مامانی از خستگی غش کرده الانم به خاطر دیدن یه فیلم ترسناکه که با چسب چشمامو باز نگه داشتم مامانی بازی باهات کردم   کیک له کردی بیسکوییت مادر خوردی و خورد کردی  غذا بهت دادم تاب تابت دادم بابایی کلی باهات بازی کرد کارتون دیدی موز خوردی .... ولی شیطون چشمات دارن بسته میشن دورو ورت رو نگاه میکنی دنبال فضولی آخرش مثل نی نی فنگلی ها گذاشتمت تو گهواره تا خوابیدی شب خوش جوجه کوچولو ما همیشه دوست دارم مامانی ...
6 خرداد 1390

سلام مامانی

نازدونه بیدار شده داره آقون واقون میکنه مامان بزرگ شدی دیگه حرف بزن فدات بشم الهییییییییی اومدم بهت عصرونه بدم فنجک مامان ...
5 خرداد 1390

تاب تاب عباسی در خواب

شب روز مادر رفتیم خونه آقاجون نازدونه قرار نبود شام وایسیم ولی وایستادیم و دیر وقت اومدیم خونه و من وقت نکردم اسباب بازیها و وسایل خانم خانمااز جمله تابش  رو جمع کنم صبح پای کامپوتر بودم دیدم جیگر طلا بیدار  شد  تا اومد برم پیشش دیدم داره میره سمت تابش و با دستش تابش رو گرفت که بایسته و بعدش رفتم گذاشتمش تو تابش هنوز خوابش میومد ولی میخواست تاب بازی کنه اینم عکسش   ...
5 خرداد 1390

شیطون خانم

سلام دختر نازم از دست تو و کارهات یه عالمه وقت میذارم خوشکل موشگلت میکنم و تو در یک لحظه همه رو به هم میزنی یاد گرفتی تا کلاه میذارم رو سرت همین جور که مشغول بازی هستی دستت رو میاری بالا کلاهت رو بر میداری و به بازی ادامه میدی یا گل سرهات رو میکنی و حرص منو در میاری منم از رو نمیرم موهات رو با کش میبندم نتونی دربیاری موش کوچولو ...
5 خرداد 1390

مامانی دو باره کادو گرفت

امرز با بابایی و مامانی و مامان جون و باباجون و عمه رفتیم خونه مادر بزرگ عید     دیدنی و براش کادو روز مادر بردیم اونجا هم عمه جون بابایی برا مادر بزرگ کادو خریده بود که ادکلن و مام و اسپره بدن بود مامانی گفت وای چه بوی خوبی دارن که بابایی از عمه پرسید از کجا خریدن و عمه گفت از مغازه سر کوچه و بابایی به پسر عمه گفت بره یه بسته بیاره و آورد و بابایی اونو برای مامانی خرید و از طرف من داد به مامانی کادو بابایی مهربون دستت درد نکنه ...
4 خرداد 1390